| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 15
بازدید هفته : 188
بازدید ماه : 1196
بازدید کل : 832860
تعداد مطالب : 864
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1
Template By: LoxBlog.Com
تهاجم فرهنگی
جی پی اس موتور
جی پی اس مخفی خودرو
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان دانلود و آدرس kaktoos62.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
در یک شب سرد زمستانی یک زوج سالمند وارد رستوران بزرگی شدند .
آنها در میان زوج های جوانی که در آنجا حضور داشتند بسیار جلب توجه می کردند .
بسیاری از آنان ،
زوج سالخورده را تحسین می کردند و به راحتی می شد فکر شان را از نگاه شان خواند
: « نگاه کنید ، این دو نفر عمری است که در کنار یکدیگر زندگی می کنند و چقدر در کنار
هم خوشبختند . »
پیرمرد برای سفارش غذا به طرف صندوق رفت .
غذا سفارش داد ، پولش را پرداخت و غذا آماده شد. با سینی به طرف میزی که
همسرش پشت آن نشسته بود رفت و رو به رویش نشست .
یک ساندویچ همبرگر ، یک بشقاب سیب زمینی خلال شده و یک نوشابه در سینی بود .
پیرمرد همبرگر را از لای کاغذ در آورد و آن را با دقت به دو تکه ی مساوی تقسیم کرد .
سپس سیب زمینی ها را به دقت شمرد و تقسیم کرد .
پیرمرد کمی نوشابه خورد و همسرش نیز از همان لیوان کمی نوشید .
همین که پیرمرد به ساندویچ خود گاز می زد مشتریان دیگر با ناراحتی
به آنها نگاه می کردند و این بار به این فکر می کردند که آن زوج پیر احتمالا آن قدر فقیر
هستند که نمی توانند دو ساندویچ سفارش بدهند .
پیرمرد شروع کرد به خوردن سیب زمینی هایش .
مرد جوانی از جای خو برخاست و به طرف میز زوج پیر آمد و به پیر مرد پیشنهاد کرد تا
برای شان یک ساندویچ و نوشابه بگیرد . اما پیر مرد قبول نکرد و گفت :
« همه چیز رو به راه است ، ما عادت داریم در همه چیز شریک باشیم . »
مردم کم کم متوجه شدند در تمام مدتی که پیرمرد غذایش را می خورد ،
پیرزن او را نگاه می کند و لب به غذایش نمی زند .
بار دیگر همان جوان به طرف میز رفت و از آنها خواهش کرد که اجازه بدهند یک ساندویچ
دیگر برای شان سفارش بدهد و این دفعه پیر زن توضیح داد :
« ما عادت داریم در همه چیز با هم شریک باشیم . »
همین که پیرمرد غذایش را تمام کرد ،
مرد جوان طاقت نیاورد و باز به طرف میز آن دو آمد و گفت :
« می توانم سوالی از شما بپرسم خانم ؟ »
پیرزن جواب داد : « بفرمایید . »
- چرا شما چیزی نمی خورید ؟ شما که گفتید در همه چیز با هم شریک هستید .
منتظر چی هستید ؟ »
پیرزن جواب داد : « منتظر دندان ها!!!!! »
نظرات شما عزیزان: